و اينك بهار!


و اينك بهار!  

يك سال گذشت . مثل هميشه و سال هايي كه آمدند و رفتند . براي خيلي ها تلخ وبراي عده يي هم شيرين گذشت . باز مي آيند و مي روند. گردش روزگار است .چرخه اي كه هميشه ي ايام اول با كلمه «عيد» شروع مي شود .

سالي كه گذشت با همه ي تلخي ها و شيريني هايش ،‌تجربياتي را روي دست مان گذاشت و به ما آموخت كه بايد از كجا شروع نمود ؟ ‌كجايش را پي گرفت؟ به كجاها پرداخت بيشتري داد؟ كدام بخش از كارهاي مان گره هاي كوري دارد كه بجاي باز كردن با دندان ،بايست بادست آنرا گشود و...

حال چه خوب ، چه بد گذشت و رفت . چه زيبا هم گفته اند:«از دي كه گذشت ،‌هيچ ازو ياد مكن...» به فرداي مان بيانديشيم و از گذشته ي مان پند بگيريم . سالي را آغاز كنيم كه درآن مهر باشد، دوستي باشد ، عشق باشد، لبخند باشد و خلاصه اينكه به ياري هم به فرداهاي خويش فكر كنيم و به كمك هم بشتابيم ،‌از هم مايه بگذاريم ، براي هم دل بسوزانيم ، از دانش ديگر اقوام بهره ببريم و در بهره وري از قوم خود دريغ نورزيم . باشد كه چنين باد و به پاس در گذشتگان مان ،‌علي الخصوص آن دو عزيز سفر كرده يي كه در بالا عكس شان به ما خيره شده است ،زنده يادان حيدر مهراني و بهزاد موسايي را مي گوييم ـ و با نام و يادشان سال جديد را آغاز مي كنيم . سال نو بر شما مبارك باد!

واكاوي ترانه هاي نوروزي

شهاب الدين سيمياري

حاجي فيروزه ،‌بعله !

سالي يه روزه ،‌بعله !

همه مي دونن بعله

من نمي دونم ؟!بعله

عيد نورزه ،بعله

سالي يه روزه ، بعله

***

ارباب خودم سلام عليكم

ارباب خودم سرتو بالا كن

ارباب خودم به من نيگاه كن

 ارباب خودم لطفي به ما كن

ارباب خودم بزبز قندي

ارباب خودم چرا نمي خندي؟!

***

 بشكن بشكنه بشكن

من نمي شكنم بشكن

اينجا بشكنم يار گله داره

اونجا بشكنم يار گله داره

اين سياه چقدر حوصله داره

***

خاجي فيروزه ...

حاجي فيروز از از پيشقراولان و پيام آوران نوروز است كه در آخرين روزهاي سال با آرايش عجيب به كوچه و خيابان مي زند و با ترانه خواندن ، رقصيدن ،‌تنبك زدن و بازي در آوردن موجب شادي مردمان مي شود.

اين قاصد بهار ، بر خلاف عروسان چمن ، سياه است و اگر نباشد روي خود را سياه مي كند و جامه سرخ مي پوشد و زنگونه به خود مي آويزد تا خبر دهد كه بهار در راه است .

ظاهراً اين سياهي بايد نماد سرما و سياهي زمستان باشد اما مهرداد بهار مي گويد : "حاجي فيروز بازمانده آيين سياوش است . چهره سياه او نماد بازگشت او از جهان مردگان است و لباس سرخ او نيز نماد خون سرخ سياوش و حيات مجدد ،‌و شادي او شادي زايش دوباره آنهاست كه رويش و بركت با خود مي آورند."

علي بلوك باشي در "نوروز جشن نوزايي آفرينش" نخست از آتش افروزها سخن به ميان مي آورد كه در ايام نوروز با آتش بازي (مشعلي در دست داشتند و در آن مي دميدند ) . و خواندن شعرو تصنيف و رقص و پايكوبي و شيرين كاري مردم را مي خنداندند و سرگرم مي كردند .مردم نيز به آنها انعام مي دادندو مي نويسد " در اين زمان آتش افروزها جاي خود را به حاجي فيروزها داده اند ، حاجي فيروزها هم مانند آتش افروزها لباس سرخ یا رنگارنگ با زنگ و منگوله مي پوشند و صورت و گردن را سياه مي كنند، ولي بدون آتش و مشعل به خيابان مي آيند و با سازو آواز و زدن دف و دايره و شيرين كاري به استقبال نوروز مي روند."

 هاشم رضي در "نوروز ،‌سوابق تاريخي تا امروز" در كشف ريشه هاي حاجي فيروز ،‌نخست از رسم ركوب الكوسج يا كوسه بر نشين آغاز مي كند كه بر طبق آن مردي شوخ و بذله گوبر خري چوبين سوار مي شد و در كوچه و بازار مي گشت و اشعاري مي خواند و از مردم انعام مي گرفت.

اين رسم تا همين اواخر در ايران رواج داشت اما جنبه هاي تمثيلي آن فراموش شده بود و فقط شكل تفريحي آن بر جاي مانده بود . سپس مي نويسد"... اين جنبه رسم ،‌ويژه غلامان سياهي در روزگار ساساني و دوره اسلامي بوده كه ملبس به لباس هاي رنگارنگ شده و با آرايش ويژه و لهجه شكسته و خاصي كه داشتند ،‌دف و دايره مي زدند و ترانه هاي نوروزي مي خواندند . حاجي فيروزهاي امروزه كه مقارن نوروز و سال نو در كوي و برزن مردم را به طرب مي آورند از بقاياي آن رسم كهن است ؛ با اين تفاوت كه امروزه چون غلام و سياهاني نيستند كه چنين كنند ديگران خود را سياه كرده و به زي آنان آراسته و تقليدشان مي كنند."

جعفر شهري در "تهران قديم"حاجي فيروز را از بقاياي سياهان دوره ارباب ـ نوكري و خواجه سرا نگهداري مي داند و مي نويسد:"به سبب خصي يا اخته بودن و بي مويي صورت و سياهي چهره اين غلامان و نداشتن برخي مخرج هاي صدا ، مردم آنها را مسخره مي كردند. بعد لوطي هاي تنبك زن و دوره گرد و مطرب هاي رو حوضي ،‌اين غلامان سياه را براي سرگرم كردن مردم و سودجويي در دسته هاي خود و نمايش هاي رو حوضي به كار مي گرفتند. . با ازميان رفتن غلامان سياه ،‌بازيگران و مسخرگان با سياه كردن سرو صورت و پوشيدن لباس سرخ و برگرداندن زبان و لهجه ،‌با نام سياه در نمايش هاي روحوضي و حاجي فيروز در دسته هاي نروزي آتش افروز و حاجي فيروز آشكار گرديدند."

احمد شاملو نيز در كتاب كوچه حاجي فيروز را ساخته و پرداخته سال هاي اخير مي داند و مي نويسد : در گذشته ، هريك از متمكنان شهر غلام سياه يا خواجه اي را از اندرون خانه خود به شكل و هيأت آتش افروز يا حاجي فيروز كنوني مي آراست تا آتش شب چهارشنبه آخر سال را بيافروزد. محمودروح الاميني در "آيين ها و جشن هاي كهن در ايران امروز" در توضح حاجي فيروز ، نخست از برگزاري مراسم " ميرنورزي " سخن به ميان مي آورد و نامه اي را از علامه قزويني درباره برگزاري مراسم ميرنوروزي در بجنورد نقل مي كند و سپس نتيجه مي گيرد كه "امروز كساني را كه در روزهاي نخست فروردين ، با لباس قرمز رنگ و صورت سياه شده در كوچه و گذر و خبايان مي بينيم كه با دايره زدن و خواندن ،‌مردم را سرگرم مي كنند و پولي مي گيرند ، بازمانده شوخي ها و سرگرمي هاي انتخاب "ميرنورزي" و حاكم پنج روزه است كه تنها در روزهاي جشن نوروزي ديده مي شوند ،‌نه در وقت و جشني ديگر ،و آنان خود در شعرهايي كه مي خوانند ،‌ مي گويند ؛ حاجي فيروزه ، عيد نوروزه ، سالي چند روزه"

كفته چون گل نوروز  و نورنگ

به نوروز اين غزل بر ساخت با چنگ

پيوند موسيقي (خاصه جنگ) و بهار در ادب فارسي بسيار شناخته شده است. امير خشرو دهلوي نيز گفته است؛

شكوفه غاليه بو گشت و باغ گلرنگ است

هواي باده صافي و نغمه چنگ است

حافظ نيز كه مي گفت گر برسد مصرف آن خريد گل و نبيذ است . نگران كه پول مي و مطرب اش خواهد رسيد يا نه ؛

ابر آذاري بر آمد باد نوروزي وزيد

وجه مي مي خواهم و مطرب كه مي گويد رسيد

او در عين حال نگران اين هم هست كه ممكن است محتسب صداي چنگ را را بشنود و مجلس را به هم بريزد؛

اگرچه باده فرح بخش و باد گل بيز است

به بانگ چنك مخور مي كه محتسب تيز است

گل افشاندن

از گل افشاني پيشتر گفتيم ، اما از اشعار شاعران چنين بر مي آيد كه شاخه و دسته گل ،‌اگر در باغ هم نبوده ، باز جايي در جشن داشته است .

نهاده بر يكي كف ساغر مل

گرفته بر دگر كف دسته گل(نظامي)

در اوشسته ست پنداري

نگاري من رخ گلگون

گل سوري يا سرخ و گل محمدي بار ديگردر تاريخ قديم گل در كار گلاب رخ مي نمايد . اين گل به نام گل گلاب شناخته مي شود . بنابراين هر جا مطاق گل مي آيد منظور گل گلاب و گل سرخ است چنانكه در اين رباعي منسوب به خيام :

گل گفت به از لقاي من رويي نيست

چندين ستم گلابگير باري نيست

بلبل به زبان حال با او گفتا

يك روز كه خنديد كه سالي نگريست

شستن روي با گلاب از قديمي ترين رسم هاي ايراني است . در اشاره به همين رسم ، رودكي تعبيري دلكش كرده است:

از آب جوي هر ساعت همي بوي گلاب آيد

در او شسته است پنداري نگار من رخ گلگون

شيوه ديگر استفاده از گلاب ،‌پاشيدن آن به چهره است ؛ اين رسم هنوز هم در ايران مرسوم است :

فشاندند آب گل بر چهره ماه

ببستند اسب بر آخورشاه (نظامي)

اما به جز پاشيدن گلاب بر چهره ،‌كاربرد ديگر آن در معطر ساختن خانه و جايگه بوده است . چنان كه در اين دو بيتي شمال ايران مي بينيم ( ترجمه شده از اصل).

اطاق رافرش كردم يار آيد

بالش را نرم كردم يار آيد

گلاب پاشيده ام به رختخوابش

دو چشمم بر دره تا يار آيد

اصطلاح خروار گل / خرمن گل هم مي تواند در چارچوب آيين هاي گلاب گيري و عطر سازي ديده شود زيرا در اين صنعت است كه نياز به خرمن گل داريم و نه در كاربردهاي معمول گل . اما در شعر شاعران آن چه مي بينيم عمدتا صورت مجازي شده خرمن گل است :

آغوش مرا محرمآن خرمن گل كن

موي كمرت  طاقت اين بار ندارد(صاحب)

ترانه شاليزار از ترانه هاي مردمي شمال ايران در قرن نوزدهم اشاره اي مستقيم تر به بازرگاني گل و گلاب دارد(با ترجمه احمد پناهي سمناني در ترانه هاي دختران حوا).

كشتي آقاي من در راه بادكوبه سفر مي كند

تنها در رودبار هفت خروار گل سرخ دارد

طبعابراي نگهداشتن گلاب ،‌گلابدان به كار مي رفته است و براي آن شاهد قديمي زياد است ؛ مثلا اين بيت نظامي كه معمولاً‌گلاب را گل آب مي خوانده است .

يكي بر جاي ساغر دف گرفته

يگي گلابدان بر كف گرفته

اين گلابدان ها كار گلاب پاش هم مي كرده اند

گل در دكان عطار

از شناخته ترين كارهاي پر رونق مربوط به گل ،‌عطاري است . عطاري و گياه درماني برا ي خود داستان بلند و جداگانه اي دارد كه در اين جا به چند بيت شاهد بسنده مي كنيم ؛‌سعدي در كنايه به اين كه دكان عطار تنها بو دارد و گل ندارد یا گل هايش خشك است مي گويد:

باد بوي سمن آورد و گل و نرگس و بيد

در دكان به چه رونق بگشايد عطار

جاي گلاب و انواع عرق هاي گل ها نزد عطار است :

عطار كه در عين گلاب است عجب نيست

گر وقت بهارش سر گلزار نباشد(سعدي)

البته از خود گل هم در انواع نسخه ها استفاده مي شده است . در اين يكي مثلاً سابيده قند و گل خشك به هم آميخته مي شده كه حافظ بوسه شيرين را بر آن ترجيح مي دهد:

قند آميخته با گل نه علاج دل ماست

بوسه اي چند بر آميز به دشنامي چند

گل كاغذي

لغت نامه هاي قديمي نوشته اند كه اين گل هايي است كه از كاغذ الوان سازند . شعرطالب آملی (قرن يازدهم ) شاهدي بر آن است:

تنگ ظرف را باد مي ابلهي است

گل كاغذي را به شبنم چكار

يك معناي ديگر براي آن هم گل بسيار لطيف است . زيرا ميوه هاي لطيف و نازك پوست هم به كاغذي مشهور بوده اند مثل سيب كاغذي و ليموي كاغذي. ولي در آذين شهرها كه بسيار مواقع اتفاق مي افتاده است .

باري سخن خود را در تاريخ بلند بالاي گل كوتاه مي كنيم به بيتي شكرانه گل راه:

شكر ايزد كه به اقبال كله گوشه گل

نخوت باد دي و شوكت خار آخر شد.

 

 

 



آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: